یکی بود یکی نبود مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر  زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه.
برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد. اما گاو دم نداشت!
نتیجه : از کنار فرصت های زندگیت به راحتی رد نشو وبدون گر طاووس خواهی جور هندوستان کشی

مشاور خوب کنکور تجربی شیراز برای قبولی در پزشکی

مشاور خوب کنکور تجربی یاسوج

بهترین مشاوران کنکور در اهواز

گاو ,مرد ,رو ,عمرش ,طویله ,یکی ,مرد جوان ,در طویله ,از در ,در پشتی ,پشتی خارج

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ceskial دنیای ساعت استودیو پروژه آزادگی فروشگاه اینترنتی فایل فروش دستگاه های تصفیه آب و هوا وبلاگ عطر سیب wellcome ARMY دانلود اهنگای کمپانی هیس رکورد نشریه طنین عدالت(به زودی) موفقیت